جدول جو
جدول جو

معنی فنا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

فنا کردن
(دُ گَ تَ)
نابود کردن. مقابل فنا شدن:
دیدۀ ما چون بسی علت در اوست
رو فنا کن دید خود در دید دوست.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثنا کردن
تصویر ثنا کردن
مدح کردن، ستایش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنا کردن
تصویر بنا کردن
عمارت کردن، ساختمان کردن، ساختن عمارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدا کردن
تصویر فدا کردن
صرف نظر کردن از جان یا مال یا چیزهای دیگر در راه کسی یا برای رسیدن به مقصودی، برای مثال یار آن بود که مال و تن و جان فدا کند / تا در سبیل دوست به پایان برد وفا (سعدی۲ - ۶۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
نیست کردن. نابود کردن. معدوم ساختن. رجوع به افناء شود
لغت نامه دهخدا
(دُ ژَ / دِ ژَ گَ دی دَ)
گذشت از چیزی:
فدا کرده جان را همه پیش من
به دل مهربان و به تن خویش من.
فردوسی.
پس از نیکویی ها و صد گونه رنج
فدا کردن کشور و تاج و گنج.
فردوسی.
ز گنج خسروی و ملک شاهی
فدا کردش که میکن هرچه خواهی.
نظامی.
یار آن بود که مال و تن و جان فدا کند
تا در سبیل دوست به پایان برد وفا.
سعدی.
صائب چو ذره ای است چه دارد فدا کند
ای صدهزار جان مقدس فدای تو.
صائب
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ شِ کَ تَ)
اثناء، تثنیه. حمد و ستایش کردن:
ثنا میکنم ایزد پاک را
ثریاده طارم تاک را.
ظهوری
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ فُ خوا / خا دَ)
سباحت. خود رادر روی آب نگاهداری کردن و بردن بوسیلۀ حرکات دست و پا. آب بازی کردن: طمطمه، شنا کردن. عوم. (منتهی الارب). رجوع به شناب، شنار، شنا و شنو شود، انجام دادن نوعی ورزش که در اصطلاح ورزشکاران قدیم شنا گویند. (یادداشت مؤلف). رجوع به شنا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فدا کردن
تصویر فدا کردن
گذشتن از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا کردن
تصویر بنا کردن
عمارت کردن ساختمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بر روی آب به وسیله حرکات دست و پا حرکت کردن سباحت. شناه کردن: هم در آن حال همی کرد به دریای ضمیر - خاطر من ز پی حرص مدیح تو شناه. (سنایی)
فرهنگ لغت هوشیار
پیش آوردن، فراز آوردن، پیش آوردن، دست دراز کردن دست، برگزیدن انتخاب کردن، برانگیختن تحریک کردن، بستن (در)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا کردن
تصویر فرا کردن
((فَ کَ دَ))
پیش آوردن، دست دراز کردن، برگزیدن، برانگیختن، بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
للسّباحة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
Swim
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
nager
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
לשחות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
تیرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
সাঁতার কাটা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
ว่ายน้ำ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
kuogelea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
泳ぐ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
तैरना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
수영하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
berenang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
zwemmen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
nadar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
游泳
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
pływać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
плавати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
schwimmen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
плавать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
nuotare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی